راه دوری نرویم. همین تبریز پر است از وجودهایی
که ذره ذره در من کمین کردهاند. من چند سالی را در تبریز زندگی کردهام. وجب به
وجب تبریز را قدم زدهام. حرارت وحرکت و جریان بدنم میان لختههای وقت و بیوقت
ترافیکِ آدمها در دل بازار در هیاهوها و شلوغیهای آبرسان یادم نرفته است. بگذریم.
من تصمیم گرفتهام همانطور که به تبریز برگشتهام، به خودم، به بدن خودم برگردم.
زیست منحصربه وجود خودم را داشته باشم. محدودیتها و کلیشههای ذهنی را کنار
بگذارم و برای گام نو از تنم مایه بگذارم. روز اول، مواجه من بسیار شیرین و دلنشین
بود. همواره سعی کردم خودم را یا حتی دیگرانی که سالن را جارو میکشیدن را جور
دیگری ببینم. البته میترسیدم نکند برای لابراتور کمی دیر جنبیده باشم. یا بدنم
برای شکافتن فضاهای جدید انگیزهای نداشته باشد. زمان سبکتر از چیزی که فکر میکردم
گذشت. وقتی زمین زیر پایمان را در آغوش گرفتیم و لمس کردیم، بجای اضطراب، آسودگی
مضاعفی سراغم آمد. دیوار همچنان سفت و قرص ایستاده بود. من از آن دسته آدمهایی
هستم که به نسبت آدمهای عادی، و نه آنهایی که تنشان سرشار از هنر است، بیشتر روی
بدنم قفل میکنم. در درونگرایی پیکره یا سایهای همواره همراه میبینم و دیگر آن
را بیشتر از چیزی که برای امور روزمره لازم باشد، میشناسم. کش و قوس دادن تن در
ملاعام، کاری با آدم میکند که هیچ بنی بشری سراغش را ندارد. قبح و خجالت را آب میکند.
گویی دیگری در من زاده شده، یا مهمان شر و شوری موقتاً "من" را تسخیر
کرده است. یادم ماند که بقول رضا؛ ممکن است انسان در بیان کلمات دروغ بگوید، اما
در حرکات بدن، خود دروغ گفتن مشقت است. بدن، نزدیکترین چیز به واقعیت است. حتی
اگر با حرکات دنیایی خیالی را به خورد چشمهایی که ما دنیا سرد است...
ما را در سایت دنیا سرد است دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 7filozof3 بازدید : 72 تاريخ : پنجشنبه 28 ارديبهشت 1402 ساعت: 18:35